امروز فیلم a street cat named bob
رو دیدم...
تو یکی از وبلاگ هایی ک دنبال میکنم معرفیش کرده بودن و از طرفی هم که خودم دوتا گربه دارم خب فیلم خیلی جالب و بانمکی بود...
در انگلیس که داستان اصلی و واقعی رخ میده کتابی تحت همین نام هم چاپ شده جالبه بدونید داستان زندگی نویسنده و گربش کاملاً واقعی بوده...
خب فیلم انقدر عمیق نبود که بخوام نقد یا تحلیلش کنم...روایت ساده و لطیفی داشت که مطمئناً کسایی که گربه دارن یک دل نه صد دل عاشقش میشن...مخصوصا عاشق مرد خوشتیپ داستان باب
فیلم قشنگیه..دوستش داشتم و فیلمی که میشه با خانواده و کودکان دید...حس لطیف حیوان دوستی و کمک به دیگران رو به بیننده منتقل میکنه و تا ساعت ها حس خوبی به آدم میده
جالبه وقتی فیلم تموم شد بابام گفت بیا تو هال ببین کی منتظرته...رفتم دیدم گربه خان ولو شده وسط فرش گرفته خوابیده...منم یکی دو دیقه کنارش دراز کشیدم بعدش فرستادمش حیاط
گفته بودم عاشق کوآنتین تارنتینو ام؟
نگفته بودم؟
من عاشق این بشرم! کل فیلم هاشو به غیر دوتا قدیمی دیدم
جانگو هم سکانسی ک خود تارانتینو با دینامیت منفجر میشه معرکه است....
یه اتود دیدم صورت تارانتینو روش حک شده...میخوام بخرمش...بعد هرکی ازم بپرسه تاحالا عاشق شدی؟ بگم آره و نوک اتود رو بکنم تو چشماش و خونش پخش بشه اینطرف و اونطرف
بگم دیدی عشقمو؟
حوصلم بگیره راجع بهش میحرفم ولی فعلا در همین حد که خلاقیتش رو دوست دارم
مخصوصاً جانگو ک لئوناردو دی کاپریو هم توش بازی کرده بود
البته پالپ فیکشن جایگاهش ویژست...مخصوصاً بازی ساموئل ال جکسون ...