یک پری ماهگون

مشخصات بلاگ
یک پری ماهگون

سلام! این اولین وبلاگی که ساختم و جایی که حرفا و خاطراتم رو قراره بنویسم...کتاب ها و فیلم هایی که خوندم و دیدم ، آدم هایی که ملاقات می کنم و گام هایی که می خوام بردارم...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۷ ق.ظ

کاوه گلستان

خب الان هم کتاب میخوام معرفی کنم هم عکاس!

سه سال پیش کتاب ممنوعه ای تحت عنوان "طوطی" اثر ذکریا هاشمی رو به صورت فایل pdf دانلود کردم و خوندم...

اصلا و ابدا توصیه نمیکنم بخونید مگه اینکه بالای بیست سال باشید...

اون موقع من اصلاً گیج بودم که دارم چی میخونم و چقدر وحشتناک و چندش آوره تا پایان کتاب که تصمیم گرفتم هرکتابی رو حتی اگه ممنوعه هم باشه نخونم، هرچند بعدا "لولیتا " رو خوندم ولی خب ...

قصدم بررسی کتاب نیست بلکه معرفی آقای " کاوه گلستان" عکاسی که تصمیم میگیره از سه قشر جامعه اون زمان (قبل انقلاب اسلامی) عکاسی کنه...سه قشری که کاوه گلستان انتخاب میکنه : 1- مردان کارگر   2- کودکان معلول   3- زنان روسپی

کاوه گلستان عکس هایی از شهرنو و زنانی که در اون وضعیت زندگی میکردن تهیه میکنه که با خوندن کتاب طوطی بیشتر به حقیقت تلخ ماجرا پی میبرید..زنانی که آینده ای ندارن.هیچ موجودیتی ندارن...به معنای واقعی فقط کالایی خریدنی هستن که روح و روانشون کشته شده.زنانی که هنوز هستن ولی نه در شهرنو بلکه تو لایه های اجتماع گم شدن و سعی داریم این حقیقت تلخ رو نادیده بگیریم!

کتاب طوطی از منظر مردی به نام هاشم به این زنان نگاه میکنه و خیلی به اون منطقه علاقه خاصی نشون میده...در کل وجود چنین مردانی که باعث میشه اون سبک از زندگی رونق بگیره!!! حقیقتش سر خوندن این کتاب کلی دعوام کردن بخوام نقد و بررسیش کنم عصابم خورد میشه ولی ی لینک گذاشتم دوست داشتید بخونید بیوگرافی جالب و کاملی از کاوه گلستان و کارهاش گفته امیدوارم خوشتون بیاد :


http://azadamirkhizi.blogfa.com/post/97

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۷
پری
جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۲۶ ق.ظ

یک نفس عمیق

یکی از بهترین فیلم هایی که دیدم " نفس عمیق " ساخته پرویز شهبازی
سال ساخت فیلم 1382 بوده و من 9 سالم بیشتر نبوده و تا یک ماه پیش از وجود چنین فیلمی خبر نداشتم این فیلمو دیدم و حتما یکی از بهترین ها بوده و خواهد بود...
بازی فوق العاده مریم پالیزبان در نقش آیدا یکی از نقاط قوت فیلم و میتونم بگم اگه کسی غیر از خانم پالیزبان این شخصیت رو بازی میکرد هیچوقت نمیتونست انقدر موفق و چشمگیر بشه....یعنی عاشق صحبت کردن آیدام.خنده هاش و تندتند حرف زدنش برام لذت بخشه.فکر کنم بیشتر از ده بار هر سکانسی که آیدا حضور داشت رو دیدم. مخصوصا وقتی رفته گردش علمی و منصور میره دنبالش آیدا میگه فرآیند کوه زایی البرز چه خبر! عجب غلطی کردم سوار ماشین تو شدم! و در ادامه میگه " میخوام قزل آلا بخورم" ی جوری میگه آدم گشنش میشه D:
یا جایی که با شیطنت خاص خودش به منصور میگه " حالا شاید بشه فردا دیدتت" :)))))
شیوه روایت داستان ، صحنه پرداری و شخصیت پردازی افراد و قهرمان های داستان،موسیقی تیتراژ آخر ، معماهای مینیمالیستی فیلم همه و همه باعث جذابیت فیلم شدن و بعد از" چریکه تارا "یکی از بهترین فیلم های ایرانی که دیدم...( حالا شاید لیست فیلم هام در آینده تغییر کنه )
با اینکه طعم فیلم تلخ بود اما اصلا بعدش حس بدی نداشتم و بیشتر احساسات و افکار شخصیت ها رو درک کردم. بسی از فیلم خوشمان آمد و پیشنهاد میکنم ببینیدش :)

یکی از بهترین دیالوگ های فیلم :

آیدا ( مریم پالیزبان ) : ببین من یه سیستمی دارم تو زندگی‌ام به اسم راهپیمایی‌های طولانی مدت، من همین‌جوری شروع می‌کنم راه می‌رم، راه می‌رم، اصلا حرکتم‌رو قطع نمی‌کنم، ماشینا بوق می‌زنن، مردم بهم متلک می‌گن، ماشین میاد از روم رد می‌شه، برف میاد، بارون میاد ولی من همچنان به راه رفتن ادامه می‌دم. الانم اگه سوار شدم به خاطر این بود که خیلی خیس شده بودم یعنی حوصله راه رفتن دیگه نداشتم، خسته شده بودم. بعد به‌خاطر اینم هیچی نمی‌شنوم برای اینکه تو گوشم موسیقیه. یعنی تمام مدت دارم به موسیقی گوش می‌دم. تو چی؟ تو به موسیقی گوش می‌دی؟ اون‌وقت چی گوش می‌دی اگه گوش بدی؟ چون می‌دونی، من آدما رو از موزیکی که گوش می‌دن طبقه‌بندی می‌کنم. یعنی اینکه واسم مهمه که بدونم کسی بلوز گوش بده یا جاز گوش بده یا موسیقی آلترنتیو گوش بده یا مثل من فکرش باز باشه اول باخ گوش بده بعد موسیقی آلترنتیو گوش بده. بعد همه رو پشت سر هم گوش بده و دچار هیچ مشکلی هم نشه. حالا چی گوش می‌دی؟
منصور : من داریوش گوش می‌دم.
آیدا : .... نکتشو گرفتم!

لینک تحلیل شخصیت های داستان :
http://robertsafarian.com/?p=141



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۶
پری
چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۹ ب.ظ

آنا آلکسی یونا لیخوبابا

آنیوتا رو تموم کردم!
برخلاف دیگر کتاب های رمان روسی که خونده بودم آنیوتا نثر روان و دلچسبی داشت و شیوه روایت داستان هم دلپذیر و دارای نقاط قوت خوبی بود...آنیوتا ( با نام اصلی آنا آلکسی یونا لیخوبابا)  دختری نه چندان زیبا ولی کاری و پر از حس زندگی بود که به نیروهای شوروی در جنگ جهانی دوم میپیونده و کمک هاش و حس لطیف زندگی و مجاهدتش باعث میشه در دل دیگران جا باز کنه....در این بین فرمانده جنگ ( مچتنی ) در جنگ دچار آسیب بینایی میشه و داستان زیبای اصلی که عشقی زیبا و معصوم بین فرمانده که نابینا شده و آنیوتا شکل میگیره و همه بهشون لقب رومئو و ژولیت رو میدن
...داستان دارای فلش بک هایی به صورت مرور خاطرات هست که اصلا خواننده رو دچار سردرگمی نمیکنه بلکه بیشتر بر جذابیت داستان اضافه میکنه...
رمان جالبی بود و چون آخر داستان رو میدونستم ولی با این وجود خوندمش پس نشون میده چقدر قدرت قلم نویسنده قوی و نافذه و مهم داستان نیست بلکه احساسات ، افراد و افکارشون هست که به یک داستان رنگ زندگی میدن و باعث جلب نظر مخاطب میشن...خوشمان آمد. در جایی خوندم نویسنده کتاب تمام داستان هاش از روی واقعیت و شخصیت های حقیقی نوشته ؛ ولی چون جستجو هام تو اینترنت به جایی نرسید فعلا نمیدونم درسته یا نه! اگر واقعی باشه که چه بهتر :) 
من کتاب رو از سری کتاب های بازیافتی که آورده بودن و کسی نمیخواستش پیدا کردم...واقعا حیفه کتاب به این عزیزی رو بندازن دور و کسی از لذت خوندنش بهره ای نبره! هرچیزی رو بندازی دور ولی کتاب رو نه!!! مخصوصا کتاب چاپ قدیمی که ورق هاش کاهیه!! لذت داره خوندنش تو هوای بارونی
نگاه کردم تو گوگل فایل های الکترونیکش بود ، اگه دوستدار رمان های روسی و همینطور اتفاقات جنگ و فهمیدن اجتماع اون دوران هستید این کتاب رو پیشنهاد میدم.
مشخصات :
آنیوتا
نویسنده : بوریس پوله وری
مترجم : آلک قازاریان
آرایش کتاب از زاریانسکی
نشر دانا / چاپ اول 1360
بهاء 200ریال
 
عاشق قیمت کتابم :)


آنیوتا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۴۹
پری
سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۳۴ ب.ظ

وقتی فهمید

گفتم ممکنه مطالب خوب مجلات رو معرفی کنم؟

مجله دانشمند شماره 10 آذر 94 ( قدیمیه ولی ارزشش رو داره)

عنوان مطلب ( زندگی خودم - یادداشتی از الیورساکس وقتی فهمید سرطان بی درمان دارد)

ترجمه کاوه فیض اللهی

متن در مورد بزرگداشت الیور ساکس ، عصب شناس و نویسنده برجسته ای است که در 30 اوت 2015 به علت سرطان فوت می کنند....متن اصلی بیشتر مد نظرم نیست بلکه یادداشتی که خود الیورساکس نوشته برام جالب و آموزندست...یادداشتی که بعد اینکه میفهمه به علت سرطان دیگر نمیتونه زندگی کنه و حسش به دنیا و وقایع اطرافش مثلا :

" احساس میکنم ناگهان دیدم واضح تر و گستره آن وسیع تر شده است.زمانی برای هیچ کار غیر ضروری نیست.باید روی خودم، کارم و دوستانم متمرکز شوم. دیگر لازم نیست هر شب برنامه ساعت خبری را تماشا کنم.دیگر لازم نیست به رویدادهای سیاسی یا گفت وگوهای مربوط به گرمایش جهانی توجه کنم. این بی تفاوتی نیست بلکه کناره گیری است- هنوز عمیقا نگران خاورمیانه، گرمایش جهانی و نابرابری روزافزون هستم، اما اینها دیگر به من مربوط نمی شوند؛ بلکه به آینده تعلق دارند.از دیدار جوانان مستعد به وجد می آیم-  احساس میکنم آینده به افرادی سپرده شده که لیاقتش را دارند. "

من فقط ی قسمت کوتاهش رو گذاشتم میتونید تو گوگل سرچ کنید تا بیشتر به احساس نویسنده پی ببرید...خلاصه خیلی زیبا بود و تحت تاثیر قرار گرفتم.

دیدش قشنگه.قلمش.با اینکه ترجمست ولی بازم قشنگه...از بین کتاب های الیورساکس فقط کتاب ( مردی  که زنش را با کلاه اشتباه گرفت) ترجمه شده...دلم میخواد کتابش رو بخونم.

روحش در آرامش باد

* تو کتابخونه مجله هم هست ولی زمانی میشه ببریش خونه که تاریخ انتشارش مال خیلی قبل باشه یا دو سری جدید ازش تو کتابخونه باشه...ممکنه اکثر مجلاتی ک متن هاشو میزارم قدیمی باشن ولی خب دیگه اصل مطلب که خوبه !!! 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۳۴
پری